حضرت دراز کشیده حسین علیهالسلام حضرت را تکان داد دید از دنیا رفته ، حسن خود را بر روى مادر انداخته و گاهى مىبوسد و مىگوید: اى مادر با من سخن بگو پیش از آن که روح از بدنم جدا شود،حسین جلو آمده و پاهاى حضرت را مىبوسد و مىگوید: اى مادر من پسرت حسینم، پیش از آنکه قلبم منفجر شود و بمیرم با من صحبت کن. این جرم ِ گفتن ِ علی، علی بود.
منکه از عشق علی چون شمع شیدا سوختم صاحب جنت منم، اما در اینجا سوختم سوختم تا یک سر مویی نسوزد از علی تا بماند رهبرم من بی مهابا سوختم بی گنه بودم ولی در آتشم انداختند محسنم شد کشته، نالیدم که بابا سوختم زینبم می دید آتش زائر رویم شده از پریشانی او در بین اعدا سوختم صورت آتش گرفته تا زسیلی شد کبود شکر کردم، بهر حفظ جان مولاسوختم مثل چشم مجتبی مسمار یارب سرخ بود من نمی گویم چه شد تنهای تنها سوختم هرکه نان از سفره ی ما برده بود استاده بود بسکه نامردی بود در این تماشا سوختم سوختم تا شعله ی عشقت بماند جاودان پای تا سر یا علی با این تمنا سوختم
پهلوی زهرا... بازوی زهرا فقط چشمان ِ زینب را ببندید ....
| نوشته شده توسط شقایق در پنج شنبه 89/2/23 و ساعت 9:30 عصر | نظرات دیگران()